از تراسِ پر از گلِ سرخ در هر صبح

تعجب

گاهی از فکرکردن به قدمت این دنیا متعجب می‌شم.

از عمر تمدن‌های بزرگ مطلع نیستم، چون اطلاعات تاریخیم کمه! ولی حداقل از میلاد مسیح به بعد رو بلدم laugh باورم نمیشه بیشتر از دو هزار سال از زندگی جمعی بشر گذشته، ولی هنوزم آدم‌ها در داشتن ابتدایی‌ترین حقوق خودشون ناتوانند و یا کاملاً نسبت به حقوق و حتی نیازهاشون نا آگاه اند.

 

 

 

آیا امیدی به تغییر این وضعیت هست؟

۰۳ تیر ۰۱ ، ۲۲:۰۹ ۰ نظر
شکوفه

:)

من هم زنم!

زنی که دلش

در هوای تو

می زند پر و بال!

دوستت دارم ای خیال لطیف!

دوستت دارم ای امیدِ محال ❤

 

پ ن : شعر از فروغِ غمگین💔 (نه فروغِ جسور!)

۰۸ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۴۷ ۰ نظر
شکوفه

شادی = عشق

شوپنهاور میگه: «بهتر است هرگاه شادی دق الباب می کند، به جای اینکه مکرر شک کنیم، که آیا ورودش جایز است یا نه، همه ی درها را به سویش بگشاییم. زیرا شادی هیچ گاه بی موقع نمی آید. شکِ ما در این مورد به این دلیل است که می خواهیم بدانیم آیا از هر نظر موجبی برای خشنودی داریم یا نه، مبادا شادی، افکارِ جدی و نگرانی های مهم ما را مختل کند. اما معلوم نیست که با این افکار و نگرانی ها، چه چیز را می توان بهتر کرد؛ درحالی که شادی، سودی بلافاصله دارد.»

 

توی این متن، به جای شادی بنویسید: عشق!heart

۱۷ مرداد ۹۸ ، ۱۷:۲۹ ۰ نظر
شکوفه

دلتنگی

چهارشنبه ای که گذشت،به همراه خانواده بازار زنجان بودیم.چند دقیقه ای به خاطر کار بانکی پدرم، تو پیاده رو منتظر بودیم که یک مرتبه یه خانم پیر زنبیل به دست، با چادر گل دار اومد سمت عمه ام... بی مقدمه برگشت گفت: «دنده هام شکسته...» عمه هم بهش گفت: «خب برو دکتر...» و اون پیرزن غمگین جواب داد: «دکتر برم میخواد چی بگه؟ می خواد بگه برو عکس بگیر دیگه...» و بعد هم راهشو گرفت و رفت...


خیلی دلم گرفت.خیلی... میدونم ترکی حرف زدن بلد نبودم و سنی هم نداشتم که بخوام با اون خانم مسن همکلام بشم، ولی خووووب حسش رو درک می کردم.دنده هاش شکسته بود اما از اون مهم تر، دل شکسته ای داشت که دلش می خواست درباره ی اون با یکی حرف بزنه.حتی با یه غریبه تو پیاده رو... منم خیلی وقتا حس و حالِ اونو داشتم.خیلی غم انگیزه...

۲۹ تیر ۹۸ ، ۲۳:۵۰ ۰ نظر
شکوفه

بخشندگی

اردیبهشت هم به آخراش رسید...

این ماه ۲ بار درباره بخشندگی و دست و دلباز بودن مطلب نوشتم، یکی تو دفترم و یکی تو اینستا... می خوام اینجا هم بنویسم.فعلا رمق و حسشو ندارم.تیترشو زدم تا برگردم و بنویسم.فعلا

۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۸:۵۱ ۰ نظر
شکوفه