از تراسِ پر از گلِ سرخ در هر صبح

عشق یا ... ؟

در تعریف عشق، گاهی به تعاریف متفاوت و متناقضی می رسیم.

مثلا در داستان "سال بلوا"، عشقی که روایت میشه، (که به زعم بعضی خواننده ها، یک عاشقانه ی لطیف و عجیب و شورانگیزه!) به نظر من، روایتِ رنج یک دختری ئه که بابت نادانی خودش و اطرافیانش داره عذاب می کشه.حتی عاشق شدنش هم، ناشی از همون ناآگاهی و خفقان بود و وارد نمیشم به لحظه های رخوت باری که از وصف حس و حالش داشت...

بریم سراغ تعریف دیگه ای از عشق.

این یکی به دختربچه ی ناآگاه ایرانی که در خفقان چند دهه قبل زندگی می کرده مربوط نمیشه.مربوط به زنی میانسال هست که در امریکا زندگی می کرده.داستان فیلم پل های مدیسون کانتی ... زن بالغی که فقط در عرض چند روز عاشق میشه و با معشوقش ارتباط برقرار می کنه و در واقع باهاش زندگی می کنه و در نهایت (دیگه داستانو لو نمیدم) ولی... اینم رگه هایی از ناچاری و رنج رو در خودش داره.غم اونقدری روی قلب زن تل انبار شده که وقتی فقط چند روز وقت داره، فرصت رو غنیمت میشمره تا حداقل یه تجربه ای از عشقِ هرچندِ سراب گونه داشته باشه.تا بتونه باقی عمرش رو با خیال و یادآوری همون چند روز سر کنه.

به نظر من، داستان هایی از این دست، که عاشق های زنجیر شده در محدودیت ها رو نشون میدن، می خوان به ما بگن این آدم از روی ناچاری تن به این خیال پردازی میده ولی اسف باره که خواننده ها و بیننده های این آثار غبطه می خورند به عشق و احساسِ این شخصیت ها.

به نظر من که این ها عشق نبودند.آدم برای عاشق شدن، قبل از هرچیز  باید فرصت زندگی کردن داشته باشه.تا در دلِ این زندگی فرصتِ کشف کردن و عاشق شدن رو هم پیدا کنه.آدم در محدودیت و غم، نه می تونه زندگی کنه، نه می تونه عاشق بشه.آزادی مهم ترین پیش نیازه برای عاشق شدن.

۲۴ فروردين ۹۸ ، ۰۳:۰۶ ۰ نظر
شکوفه

باغ زردآلو

میگم جدا از این تراس پر از گل سرخم ، باید یه فکری هم به حال باغ زردآلوم بکنم...باغ زردآلو کجاس؟ باغ زردآلو قراره یه گوشه دنجی از این جهان باشه ، که من بتونم زیر سایه سار درختاش ، میون عطر زردآلوهای رسیده اش ، برای خودم کنجی بسازم و شب تا صبح خلوت کنم با خودم و زمین و زمان . و شاید این باغ زردآلو ، همون حیاط آغشته به رفاقتی باشه که می خوام در هر نیمه شب ، اونجا آروم بگیرم؟

اون امتحان سختی رو که ازش می ترسیدم (و بخاطر قبول شدن در اون نذر کرده بودم) قبول شدم :) و حالا یک شکوفه در آستانه ی معلم شدن در تراس پر از گل سرخ در نیمه شب این مطلب رو می نویسه...


بله با حقوق معلمی هم میشه باغ زردآلو خرید و من این کارو می کنم.فقط کافیه زمین رو بخریم و درختهاش رو خودمون بکاریم.قطعا تا قبل از بازنشستگی اون گوشه ی دنجِ آغشته به رفاقت مون ساخته میشه.


انشاالله❤

۰۵ آبان ۹۷ ، ۰۲:۲۰ ۰ نظر
شکوفه

با هفت هزار تومنم میشه جشن گرفت :)

سلام.


هوای صبح امروزِ تهران بی نهایت دلپذیر بود ، بارونی و با یه آسمون پاک. خیلی شیک و کارت پستالی :)


موقع برگشت از دانشگاه هم هوا به شدت بهاری شده بود ، یه ظهر دلپذیر آفتابی اما خنک :)


امروز رو برای خودم جشن گرفتم با خریدن ۲ شاخه مریم و یه شاخه رز 🌱💚


بازم میخوام از این جشنای ارزون برای خودم بگیرم.دلم کلی گلدون کوچیک و بزرگ می خواد🌿

۲۲ مهر ۹۷ ، ۱۵:۲۷ ۱ نظر
شکوفه

شِکَر

چند روز پیش وبلاگ رو باز کردم ، و عنوان پست قبلی رو ، که "شُکر" بود ، به اشتباه "شِکَر" خوندم.و این اشتباه چقدر به کامم شیرین اومد.


آخه همون امتحانی که ازش می ترسیدم و نسبت بهش نا امید بودم رو خوشبختانه با موفقیت پشت سر گذاشتم و مرحله ی اولش رو قبول شدم.


۰۱ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۱۲ ۱ نظر
شکوفه

شکر

چند شب پیش ، خیلی ناراحت بودم ، بابتِ امتحانی که پیش رو داشتم و شانس خیلی خیلی کمی برای موفقیت خودم در نظر گرفته بودم.

اما تو همون وضع ناخوشایند ، رفتم آشپزخونه و برای خودم چایی نبات ریختم و برگشتم اطاق و سر جزوه و درس.اون موقع به شدت حالم تغییر کرد.از اون نا امیدی و بی حسی به یه حس خوب و شادی بخش رسیدم.همون جا از ته قلب خدا رو شکر کردم که خونه ای هست و من سرپناهی دارم و کتری و اجاقِ روشنی و چای تازه دمی.خوشحال بودم که می تونم از این فرصت استفاده کنم و درس بخونم حتی اگه واقعا هم موفق نشم.خلاصه که از خدا ممنون بودم بابت داشتن این فرصت.

و برای تمامی کسانی که دوست دارن چنین شرایطی رو داشته باشن اما ندارن ، آرزو کردم که  به زودی زود به سرپناه و آسایش برسن.

همیشه از اینکه خودم رو با دیگران مقایسه کنم و بابتِ داشتنِ اونچه که دیگران ندارن ،  از خدا تشکر کنم ، بیزار بودم.و اینو بدترین حس خوشایندی می دونستم که یه آدم می تونه داشته باشه.

و هنوزم همین طرز فکرو دارم.و با خودم میگم : «مگه خداوند ، ویژگی خاصی در من دیده که بهم نعمتی رو بده که دیگران ندارن؟ یا چرا باید خداوند به من لطفی کنه که شامل حال دیگران نمیشه؟پس اگر چنین وضعیتی هم رخ بده (یعنی من نعمت یا لطفی داشته باشم) حاصل تصادف بوده و خواست خدا نیست...چرا که خداوند برای همه ی مردم ، چه خوب و چه بد ، چه بی دین چه با دین ، فقط نعمت و آسایش میخواد.»...


بعضی از مردم اما به طرز وحشتناکی این عادت رو دارن.جایی که مقایسه با دیگران به نفع خودشون تموم میشه ، سریع شروع می کنن به شکر و الحمدلله و ... و نمی دونن که واقعا شکر در چنین شرایطی ، به شدت نکوهش شده.


۲۲ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۴۶ ۱ نظر
شکوفه

زیبایی درون یا ؟

امشب یه آقا پسری رو که صورت زیبایی نداشت ، دعوت کرده بودند به برنامه ماه عسل و اسم این قسمت از برنامه رو هم گذاشته بودند :«زیبایی درون».اما در ادامه ، متوجه شدیم که سنگ محک سازنده ی برنامه و یا حتی بیننده ها ، برای تعیین خوشبختی و سعادتِ اون آقا پسر ، داشتنِ یک «زن زیبا» بود...یعنی بعد از اون همه فراز و نشیب در زندگی و اثباتِ خوش قلبی و درستکاریِ پسرِ قصه ، اون باز هم به تائید شدن نیاز داشت.اون هم تائید شدن توسط یک «زن زیبا»...و یا شاید «زن زیبا» جایزه ای بود که زندگی به پسرِ غم دیده ی داستان ما داده؟ و شاید هم لطف و هدیه ی خداوند ، برای جبرانِ اون روزهای سخت؟...نمی دونم.فقط این رو می دونم که اگر پسر قصه ی امشب ، با دختری شبیه به خودش (بدون زیبایی چشمگیر) ازدواج می کرد ، از دیدِ بیننده ها و سازنده ی ماه عسل ،هرگز یه پسر خوش شانس و خوشبخت تلقی نمی شد.

پس هنوزم معیار ما برای سنجش خوشبختی و شادی افراد ، زیباییِ ظاهریه.نه زیباییِ درونی... متاسفانه.



۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۹ ۱ نظر
شکوفه

سلام

سلامی چو بوی خوشِ آشنایی.


این نخستین آغازِ من نیست ، اما تصمیم دارم برای وبلاگ نویسی ، همین آخرین آغازٍ من باشه ... برای همیشه ...


و اینجا یک گوشه ی دنج از جهان ، که پذیرای شب نشینی های من و قلمم خواهد بود.


شب نشینی هایی که گاه تا طلوع ِ خورشید زیبا به درازا می کشد.


و من مادر قلب خویش می شوم و از کودک بازیگوش یا گوشه گیرم می نویسم.


۲۲ دی ۹۶ ، ۰۴:۳۰ ۰ نظر
شکوفه